مداد سیاه مینویسد عـ...
از فاصلهای دور پاککن دوان دوان نزدیک میشود
با تمام توان مینویسد عشققققققققققـ نوک مداد میشکند و به پهلو میافتد درحالی که صحنه را زیر چشم دنبال میکند
پاکن کن دیگر به قاف رسیده ... عشققققـ
از شدت عمل، خردههای پاککن به اطراف میپاشد
با شنیدن صدای تپشهای قلب مداد مرموزانه میخندد و همچنان جلو میرود... عشققـ
مداد دستش را روی قلبش میگذارد و زیر لب ذکری زمزمه میکند
پاککن دیگر جلو نمیرود...جز اندکی خرده پاککن، دیگر اثری از آن نیست
عشق
همان که میمیراند و زنده میکند. میمیراند غرور و خودخواهی را و زنده میکند محبت و احترام را
عشق نوعی احساس است که شاید غرایز انسانی توان گنجاندن آن را نداشته باشد. عشق را میتوان در تلألو ستارهای دید که برای دیدن ماه، خود را شعلهور میکند با آنکه میداند عمرش به پایان میرسد، و یا در سیاهی چشمان شیرین که فرهاد را درحال تراشیدن کوه مینماید. عشق عصاره وجود آدمی است و انکار آن غیرممکن. همیشه میتوان دوست داشت ولی عشق تنها یکبار و تنها یکبار...پس روی پنجههایت بایست، دنبالهاش را بگیر و پرواز کن...
نظرات شما عزیزان:
|