عشق...
هر کس روی عشقش اسمی می گذارد...
من فرشته صدایش میکردم. چون خیلی شبیه به فرشته ها بود...
روزی برایش قسم خوردم که تا آخرین لحظه ی زندگیم عاشقش میمانم, حتی اگر من را نخواهد.
به او گفتم اگر روزی نباشد لحظه ای زنده نخواهم بود...
تمام تلاشم رو برای ثابت کردن عشقم نسبت بهش انجام دادم...
برای داشتنش از روی تمام علایقم گذشتم...
چشمم را در مقابل تمام زیبایی هایی که دیگران میگفتند بستم چون تنها زیبایی دنیای من او بود...
یک روز بهم گفت اگر شخص بهتری بیاید نمیدانم چه تصمیمی خواهم گرفت...
آن شخص آمد و بی آنکه متوجه شود مرا از یاد برد و از روی تمام خاطره ها گذشت...
نمی دانم شاید واقعا عاشق همیشه باید تنها باشد...
شاید این تنهایی هاست که ثابت میکند تا چه حد عاشقش بودی...
حالا او دیگر کنار من و یار من نیست. ولی کاش بداند که من با خاطراتش واپسین روزهای عمرم را سپری میکنم...
کاش بداند و باور کند لحظه ای از یادش دور نشدم و خیانت بهش نکردم...
کاش باور کند....................دوستش داشتم و دارم.
کاش باور کند....................عشق من عادت نبود.
کاش باور کند....................تموم زندگی من بود.
کاش باور کند....................هنوز قلبم برای او می تپد.
کاش باور کند....................یکی تو دنیا هست که عاشقانه می خواهد او را.
کاش باور کند....................قلب شکسته اش دیگر طاقت دوری ندارد.
کاش باور کند.....................به قسمی که خورده بود عمل کرد و تا آخرین لحظه عاشقش ماند.
کاش باور کند....................................!!!!!!
حالا دیگر آن پسر زنده نیست و شاید خیلی دیر باشد برای...
باور کردن
نظرات شما عزیزان:
سارا
ساعت1:56---5 خرداد 1392
محدث$m
ساعت15:30---13 تير 1391
سلام وبت خیلی جالب بود گلم
بازم بهت سربزن من لینکت کردم
|